روشنی شهر...
اسمانی خالی از ستاره..
خانه ای دور از غم همسایه..
شادی های زورکی..مردمی پولکی..مهر و لطف آبکی..
این شده غصه ی این روز ادما..
شده نتیجه ی خواب مردما..
کاش شمعی در میان مردمان پیدا شود..
تا که روشن شود این ظلمت و تاریکی شهر..
(فانوس)
27دی ماه سالروز شهادت نواب صفوی
سید مجتبی تهرانی معروف به نواب صفوی، در سال 1303 شمسی در خانواده ای روحانی و اصیل در خانه محقری در خانی آباد تهران قدم به عرصه ی وجود گذاشت. در اواخر سال 1320، پس از طی تحصیلات ابتدایی و متوسطه، رهسپار حوزه علمیه نجف اشرف شد. شهید نواب در هشتم اردیبهشت 1324، در سر چهارراه حشمت الدوله به كسروی (توهین کننده به مقدسات اسلام و تشیع) حمله كرد ولی توسط پلیس دستگیر و زندانی شد. بعد از آزادی از زندان، موجودیت فداییان اسلام را طی یك اعلامیه ی رسمی با جمله ی هوالعزیز و تیتر « دین و انتقام» اعلام كرد و اعدام كسروی را پیگیری نمود تا اینکه کسروی توسط یکی از شاگردانش به هلاکت رسید. نواب در طول دوران کوتاه اما پربار زندگی خود به عنوان یک روحانی انقلابی و مبارز شناخته می شد. او تنها به ایران خلاصه نمی شود و با سفر به ممالک و شهرهای مهم جهان اسلام به روشنگری علیه طاغوت ها و دفاع از اسلام برمی خیزد.
آقای اسدالله صفا (از اعضای فدائیان اسلام) در خاطرهای به این موضوع اشاره نموده است: «در يكي از سفرهايي كه به كشورهاي عربي داشتيم به ديدن ياسر عرفات رفتيم. مرحوم خلخالي در معرفي من گفت: ايشان از ياران شهيد نواب صفوي هستند. عرفات به محض شنيدن نام نواب دوزانو نشست و با دست سه بار روي زانوهايش زد و گفت: «نواب، نواب، نواب». او وقتي تعجب ما را ديد ،گفت: آن سالي كه شهيد نواب براي سخنراني به دانشگاه الازهر مصر آمده بود، بنده در آن دانشگاه درس ميخواندم. ايشان يك ساعت و نيم با شور و حرارت سخنراني كرد. بعد از سخنراني من با زحمت نزديك او شدم. او دست مرا گرفت و مرا سوار ماشين حامل خود كرد. بعد از اينكه اسم و رسمم را پرسيد، گفت: براي چه به اينجا آمدهاي؟ گفتم: آمدهام درس بخوانم. به محض گفتن اين جمله شهيد نواب با عصبانيت سرم داد كشيد و گفت: اسرائيليها دارند ناموس شما را به خطر مياندازند آنوقت تو آمدهاي اينجا درس بخواني. برو با هموطنهايت آنها را از فلسطين بيرون كن و با آنها جهاد كن.یاسر عرفات می گفت: هنوز بعد از اینکه سالها از آن جریان می گذرد، صدای نواب در گوشم طنین انداز است. هنوز صحبت های نواب در گوشم میپیچد. ” با همه وجودش حرف مي زد. يعني اين جور نبود كه فقط زبان و سر و دست كار كند، بلكه زبان و سر و دست و پا و بدن و همه وجودش همينطور حركت مي كرد و حرف مي زد و شعار مي داد و مطلب مي گفت “ من بعد از صحبت های نواب بود که به فکر تشکیل گروه و دسته ای برای مبارزه با اسرائیل افتادم.»
شرافت انسانی...
مردی نابینا زیر درختی بر سر دو راهی نشسته بود! پادشاهی نزد او آمد، از اسب پیاده شد و ادای احترام کرد و گفت: قربان، از چه راهی میتوان به پایتخت رفت؟» پس از او وزیر پادشاه نزد مرد نابینا رسید و بدون ادای احترام گفت: آقا، راهی که به پایتخت می رود کدام است؟ سپس سربازی نزد نابینا آمد، ضربه ای به سر او زد و پرسید: احمق،راهی که به پایتخت می رود کدامست؟؟؟ هنگامی که همه آنها مرد نابینا را ترک کردند، او شروع به خندیدن کرد. مرد دیگری که کنار نابینا نشسته بود، از او پرسید: به چه می خندی؟ نابینا پاسخ داد: اولین مردی که از من سووال کرد، پادشاه بود. مرد دوم وزیر او بود و مرد سوم فقط یک نگهبان ساده بود. مرد با تعجب از نابینا پرسید: چگونه متوجه شدی؟ مگر تو نابینا نیستی؟ نابینا پاسخ داد: فرق است میان آنها، پادشاه از بزرگی خود اطمینان داشت و به همین دلیل ادای احترام کرد… ولی نگهبان به قدری از حقارت خود رنج می برد که حتی مرا کتک زد. طرز رفتار. هر کس نشانه شخصیت اوست نه سفیدی بیانگر زیبایی است و نه سیاهی نشانه زشتی شرافت انسان به اخلاقش است…
یا حسین
مجلس حسین عجب حال و هوایی دارد
خدمت خلق به او شور و صفایی دارد
گر به خدمت در بیایی تو ندانی چه کنی
خاک پایش شوی یا جانت فدایش بکنی
گر شوی نادم ز ذنب و گریه ات باشد ز درد
پاک گردی و شوی از غم دنیا دلسرد
(فانوس)